اخی دلم تنگ شده یکی برام صبونه درس کنه💔
سال اول عروسیمون بود
سرچیزابیخود با خانوادم قهربود
وسط زمستون گفت بریم با ماشین مشهد،ما اصفهانیم ببین چقددد فاصله اس
ماشینمون چی بود؟؟؟
پیکااااان
من باز سرماخورده بودم،گفتم بزار من خوب شم بریم،هرشب دعوا میکرد،اصلا نمیریم،نه بیابریم ،نمیریم،بریممم
خلاصه یه شب گفت پاشو همبن الان بریم
منم حالم بدددددد
ساعت ۹رتهدافتادیم
گفتم بریم خونمون خذافظی کنم،نیومد گفت خانوادت لیاقت ندارن
خلاصه افتادیم تو جاده ،رفتیم جاده طبس
من تب و لرز داشتما
میلرررزیدمممم،سه تا پت انداخته بودم روم،بعد داااغ بودم
هوا سرد امپرماشین چسبیده بود،اگه توراه میموندیم تو جاده طبس معلوم نبودچی میشد،خدا رحممون کرد
بعد من هوشیاربودم فقط چشمام بسته بود عین ملنگا بودم از بیحالی.بیدارم میکرد هر ۴۰دیقه براش کافی میکس درس میکردم،میداد بش باز میفتادم
بعد تو دلم ترسم این بود؛(نکنه بریم مسهد من بستری شم اینقد حالم بده بعد شوهرم بام دعوا چنه که سفرش خراب شد)
خلاصه تا نزدیکا ۶صبح رسیدیم شهر نزدیک مشهد دید حالم خرابه منو برد اورژانس
ادرس گرفتیم دیکع زسیدیم اونجا،اونجا هم یه تصادفی داشتن و یه دکتر،کلییی منتظر موندم تا بالخ ه دکتره خدا خیرش بده یه دوتا امپول برام نوشت
اونو که زدم یه پنج دیقه بعد سوار ماشین که شدیم شروع کردم به عرق کردن و کم کم حالم بهترشد
تازه توتستم بخابم یکم
و انصافا مشهدقف خوش میکذره.بخاطر امام رضا ووگرنه اونجام کلی اذیتم کرد،من تنهایی میرفتم حرم هرروز،یه اتاق گرفته بودیم برا خوابمون
من کلا خاطرات عجیب بااین موجود زیاد دارم