یکیو میشناسم بچش بد غذا بود
وقتهایی که باید بهش غذا میداد میرفت تو اتاق ، درو میبست
هزاررررررررررررر تا ترفند میزد و بچشو غذا میداد
تولد واسه عروسکهاش میگرفت ، اسب میشد بچه مینشست رو کمرش ، قایم موشک میکرد باهاش ، تقلید صدا میکرد
تو هر ۵ دقیقه لابلای بازیها یه قاشق غذا میزاشت دهن بچه
دکتر بهش گفت بچه ها دوره ای بد غذا میشن
یهو خوبن یهو چندماه غذا نمیخورن