سلام بچه ها
دو هفته پیش خواهر شوهرام و جاری و مادر شوهرم همه قرار گذاشته بودن هرکی برا خودش جوجه اماده کنه برن باغه خواهرشوهرم...هیچکس به ما نگفت شمام بیاین ساعت یک ظهر زنگ زدن گفتن میخایم سفره بندازیم بیاین ما هم گفتم خب از قبل خبر ندادین بما که بیایم و ما نمیایم بعد گفتن اخه یهویی شد😳....
گذشت و دیروز من بچم و گذاشتم پیش شوهرم رفتم بیرون یه کار مهم داشتم یهو ساعت ۴ خواهر شوهرم زنگ زد گفت کجایی ما اومدیم همگی خونتون گفتم بیرونم کار دارم دیر میام گفت اشکال نداره کارتو انجام بده ما میمونیم تا بیای امشب میخایم شام خونتون باشیم خودمونم شام پختیم آوردیم 😐
خلاصه قید کارم و زدم با اعصاب داغون اومدم تو خونه ی بهم ریخته و شروع کردم تمیز کنم و خلاصه موندن شام خوردن رفتن شوهرمم بیشتر از خودم عصبی بود از دستشون