۱۶ سالم بود
الان که فکر میکنم اون زمان چقدر ساده بودم
اون زمان مثل تموم دخترا ذوق و شوق ازدواج داشتم
خاهرمم تازه ازدواج کرده بود و با دیدن زندگیش و آزادیش منم آرزوی ازدواج داشتم اصلا از خانه داری و این چیزا سر در نمی آوردم و به این چیزا فکر نمیکردم
از عروسی خواهرم حدودا ۲ ماه گذشته بود
اونموقع خاستگار داشتم و ۳ تا شون رو مامان و بابام جواب رد داده بودن به خاطر سن پایین من
۲ ماه گذشته بود یکی از فامیلای مامانم (نوه ی خاله ی مامانم)
اومدن خاستگاری ولی مامانم میگفت نه دخترم سنش پایین هست و اون یکی دخترم رو تازه عروس کردم الان نمیخام به این زودی این دخترم بدم