بچه ها تاحالا جونتون غمگین بوده؟؟؟

نه نخوندم ولی الان گفتی کامل دستم اومد چی میگی چون شوهر خودم هم به شدت مواقع اشتی اهل محبت کلامی بغل و بوس و اینا بود حتی تا سه ساله اول زندگی به شدت منتمو میکشید به شدت زبون میریخت برام اهل شام بیرون بردن بهت خوشبگذره مسافرت های خوب ولی خوب تو عصبانیت اوایل تحدید بود وفوحش بعد یکی دو سال کتک ها شروع شد منظور اینه این دوتارو باید بچینی کنار هم و میبینی که محبت ها هدیه ها به اون رفتارها نمی ارزه زندگی سالم باید حد معقول از ابراز احساسات و در کنار رفتارهای امن برای زندگی رو داشته باشه دعوا و قهر باشه اما با حس امنیت 

اینم بگم شدت عواطف همسر به مرور کم میشه هنوزم ده سالم بگذره هستا اما چون تو باور نمیکنی کم کم اونم کم میشه اول سلامت روان و سلامت راه زندگی مهمه

اگه رسیک میکردی و ادامه میدادی مطمعن باش اون رفتارها ترک نمیشد اصلا یعنی باید با همه بدیاش به زندگیت دعوتش میکردی من شوهرم عصبی بود میگفتم خوب اره ولی دیگه منم عصبانیش نمیکنم اونم قطعا روز های مهم باهام خوبه دیگه تو زندگی  زیر سقفم کلا صمیمیت و رابطه زناشویی صمیمیمون میکنه بیشتر اما هم روز عقد عصبانی شد و زیر گوشم با غضب ترسناک گفت دوست دارم الان بزنم زیره این میز همه چیو بهم بریزم(چون فقط کیک رو خانواده من دیر تحویل گرفتن) شب عروسی با من حرف نزد کلا فردای عروسی هم تو خونم صحرای محشر بود نمیدونم مشکل جنسیش چیه چون اون رابطه زناشویی کامل و درست هم هیچ وقت بینمون شکل نگرفت همین الان ۵ماهه رابطه نداشتیم یعنی ریسکی که کردم نتیجه بدتر شدن بود

نه عزیزم خوب نبود اینا همه توهم خوب بودنه محبت و شام بیرون همش در کنار وحشی بودناش سختگیریاش و عصبانیتاش بود اگه به مرور کتک و اذیتاش بیشتر شد چون اوایل ترس داشت از ابرو از فهمیدن مادر پدرم از طلاق الان دیگه همه میدونن و همه راه هارو رفتیم ترسی نداره نه گلم مشاوره نمیاد به هیج وجه 

حق داری طبیعیه این فکرارو میکنی الان ولی مشاورت درست گفته من بعضیا میگفتن نمیشه ادما عوض نمیشن میگفتم وا چرا نشه اونا با من فرق داشتن من میتونم ولی نشد میدونی جدایی خیلی بده اما سن که بره بالا و جدا شی میبینی تو شده سی و سه سالت مثلا شوهرت سی و پنج سالش پسره تازه انگار سن ازدواج و باروریشه اما زن دیگه داره سن باوریش و به طبع فرصت های ازدواج مجددش از بین میره من خیلی عاشق بچه نیستم ولی اگه میتونستم الان احتمالا بچم ۵سالش بود ندارم چون با این مرد نمیشد بچه بیارم الان مامانم ادعا داره بابام عوض شده ولی یک اینکه مامانم زیاد سر هرچیزی بحث میکرد با بابام سر خانواده بابام و این چیزا دیگه نمیکنه دو اینکه مادر بزرگم دعوا مینداختشون که اون مرد پس واقعا مادرم نباید نسخه خودشو برا من بپیچه من هرچقدر صبوری میکنم مادرم بازم به چشم مقصر میبینتم در حالی که قرار نیست همه ادما عوض شن چون اون عوض نشده معنیش این نیست من تلاش نکردم مطمعنم بهترینا پیش روته انشالله فقط به ازدواج فکر نکن برنامه داشته باش و بون ازدواح باید برات پیش بیاد اگه ادم خودش زیاد دنبالش باشه انگار چیز خوبی در نمیاد

نه نمیتونم از خدا خواستم یه جوری که من نمیدونم نجاتم بده حتی اگه فقط چارش مرگ باشه

این فکرا تایه مدتی طبیعیه

اره خیلی خدا رو شکر میکنن که این ازدواجشون خوب بوده

قوی باش دختر 

البته الان ناراحتی طبیعی هست ولی نشین فکر کن 

برو پیاده روی 

فکر کن الان کوتاه میومدی چند سال دیگه با دو تا بچه میخواستی جدا شی

عاقلی کردی که زود جدا شدی توکه تلاشت رو کرده بودی اون مرد خوبی برات نبود