عزیزم من یه روز خسته شدم از این رفتار و به خودم اومدم دیدم بازم این کارها فقط دارم همسرم روبرو اذیت می کنم شروع کردم به محبت به مادر شوهرم و واقعا فرقی بین مادرم و اون نذاشتم تا کم کم اثر گذاشته اما خداییش صبوری کردم اما دیدم حریف خواهر شوهرم نميشه چون افکارش واقعا غیر قابل تحمله اصلا محبت و این چیزها حالیش نیست اجازه از همسرم گرفتم که اگه اذیتم کرد همونجا جوابش رو بدم اما در عین حال احترام هم بهش می ذارم خدا رو شکر تا حدی تونستم مهارشون کنم.اگه داستان زندگی منو تو لینک زیر بخونی می فهمی من با کیا طرف بودم