سلام به همگی
کاربری قبلی من یکسال و اندی پیش در دفاع از شهید از بین رفت کل زندگیم رو نوشته بودم حیف شد نمیدونم شاید حکمت خدا بود که اون همه درد و رنج رو نخونم
روزی که اومد خواستگاریم انگار که دنیا رو بهم داده بودن انقدر که خوب بود خودش عاشقم شده بود خیلی روزای خوبی با هم داشتیم نمیدونم چه خاکی تو سرم شد که رفت سمت خیانت منو با دو تا بچه رها کرد خیلی بهم خیانت کرد جنسی هم بود
وقتی خیانت هاش رو میدیدم انگار آوار روی سرم میریخت به پاش افتادم بدترین کتک ها رو خوردم بدترین فحش ها رو شنیدم به زور از خونه ام بیرونم کرد که مجبور شدم دست بچه هام دو بگیرم بیام خونه مادرم،بعد دو سال که بچه ها پدرشون رو خیلی کم میدیدن خواستن برن خونه پدربزرگ پدری شون ده روزه که رفتن
من موندم و تنهایی و کلی خاطرات
امیدوارم دیگه زنده نباشم غصه روح و جسمم رو داغون کرده
من یه دختر سرزنده و درس خون بودم حالا نه انگیزه ای برای دکتری دارم نه حال خوبی....😔