2777
2789

در بخشی از این سفر قسمت شد تا به دیدار حاج شیخ عباس محمد علی کشوان آل شیخ، خادم و کلیددار قدیمی حرم مطهر قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) رفتم و این پیرمرد مهربان و نورانی را از نزدیک ملاقات کردم. پیرمردی که اجدادش چند قرن پیش، از ایران به عراق مهاجرت کرده‌اند و ۱۲نسل از خانواده‌اش کلیددار حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بوده‌اند و اکثرشان هم در روز عاشورا به دیدار حق شتافته‌اند، حالا خودش پس از گذشت ۴۸ سال که خادم و کلیددار این حرم مطهر بوده به‌دلیل کهولت سن بازنشسته شده و در خانه به سر می‌برد.

نزدیک ساعت ۲۲ بود که به خانه شیخ عباس رسیدم، شب وداع ما با کرب‌وبلا بود. وارد خانه شدیم و با منزلی کوچک و ساده‌ که از همان ابتدای ورود آرامشی عجیب را به انسان تزریق می‌کرد روبه‌رو شدیم. وارد اتاق که شدیم، تعدادی زائر ایرانی برای ملاقات با شیخ عباس منتظر نشسته‌ بودند و نوبت به نوبت کنار وی می‌نشستند و دستوری را دریافت می‌کردند و می‌رفتند. ‌‌شیخ عباس، پیرمردی نورانی بود که با دشداشه‌ای سفید، روی صندلی نشسته و قرآنی کنار دستش قرار داشت و سخن می‌گفت. در سخنان و چهره‌اش عنایت حضرت عباس (علیه السلام) را می‌شد مشاهده کرد.



بعد از سلام و تحیت پیرمرد مهربان با لهجه‌ای عربی شروع به صحبت کرد و پس خوش‌آمدگویی سخنش را با تاکید بر ازدواج و اهمیت آن برای جوانان آغاز کرد .شیخ عباس گفت نام‌خانوادگی‌اش(کشوان) از شغل کفشداری حرم گرفته شده (در زبان عربی کشوان به‌معنای کفشداری است) و از ۴۹۰ سال پیش کلید حرم و سرداب حضرت‌عباس (علیه السلام) دست خاندان او بوده است.


این خادم حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در ادامه سخنانش از کرامات و خاطرات حضرت عباس (علیه السلام) ، سخن گفت و افزود: من در طول زمانی‌که کلیددار حرم مطهر بوده‌ام، خاطرات و معجزات بسیار زیادی از ابوالفضل العباس (علیه السلام) دیده و شنیده‌ام، اما همیشه موضوعاتی‌که با چشمان خود دیده‌ام را بازگو کرده‌ام

بچه‌ای که جان دوباره گرفت


شیخ عباس، مدام ذکر «الله اکبر» می‌گفت و در ادامه با اشاره به یکی از کرامات حضرت عباس (علیه السلام) و معجزه‌ای از ایشان، افزود: شبی قبل از نماز صبح در اطراف ضریح مطهر حضرت عباس (علیه السلام) بودم و دیدم زن عربی فرزند خود را بر روی پشت کمر بسته و با ورود به حرم، ضریح را دید و سجده کرد و به زیارت پرداخت. این خانم حدود چند ساعت ضریح مبارک را زیارت کرد، من به واسطه ورودش با آن بچه‌ای که به صورت قنداق پشت خودش بسته‌ بود او را زیر نظر قرار داده بودم و حساب کردم حدود ۵۵ مرتبه به دور ضریح چرخید و هر بار که یک دور تمام می‌شد، چیزی می‌گفت و دوباره حرکت می‌کرد.


وی ادامه داد: نماز صبح که تمام شد، حرم کمی خلوت شده بود، ناگهان متوجه شدم که آن بچه‌ای که به صورت قندان روی شانه‌های آن زن عرب بود در گوشه‌ای رها شده و در کنار ضریح گریه می‌کند. بالای سر بچه رفتم و دیدم که به شدت بی قرار است و مادرش را طلب می‌کند اما هر چه گشتیم مادرش را پیدا نکردیم. بعد از آن سراسر حرم را گشتم و بالاخره او در گوشه‌ای از ضریح مطهر در حالی که سر به ضریح گذاشته و خوابی عمیق او را فرا گرفته بود یافتیم

کلیددار حرم ابوالفضل (علیه السلام) گفت: قبل از اینکه او را پیدا کنیم خادمان به من گفتند که شیخ عباس زنی را پیدا کرده‌ایم که در گوشه حرم خوابیده و تکان نمی‌خورد و احتمال می‌دهیم که همان مادر بچه باشد اما روی صورتش پارچه انداخته و نمی‌توانیم چهره او را تشخصی دهیم. در عراق هم اگر کسی بدون دلیل حجاب از روی صورت زنان بردارد مجازاتش قطع شدن انگشتانش است. لذا خادمان به من گفتند که شیخ ما دستانمان را لازم داریم و خود باید این کار را کنی چراکه این کار از دست تو برمی‌آید.


کلیددار قدیمی حرم حضرت عباس (علیه السلام) ، اینجا که رسید کمی بغض کرد و بعد از آن دوباره با لبخندی زیبا ادامه داد: بالای سر آن زن رفتم و شروع کردم به صدا زدن. هرقدر که صدا می‌زدم زن تکان نمی‌خورد. اینجا به حضرت عباس (علیه السلام) ، عرض کردم که آقا جان تو خود می‌دانی که برا‌ی چه می‌خواهم پارچه را از روی صورت این زن بردارم پس خودت یاری‌ام کن.


وی ادامه داد: پارچه را برداشتم دیدم مادر همان بچه است، لذا دوباره شروع به صدا زدن آن زن عربی کردم اما جواب نمی‌داد. به ناچار دستانم را بالای سر آن زن بردم و با تکان دادن سرش بالاخره او را بیدار کردم. زمانی که بیدار شد با لحنی گلایه‌مند پرسید با من چه کاری دارید و چرا بیدارم کردید، بگذارید به حال خودم بمیرم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وی گفت: بعد از صحبت‌های زن عرب به او گفتم بچه‌ات گریه می‌کند و بی‌قرار مادرش است و تو اینجا استراحت می‌کنی؟ ناگهان سراسیمه از جا بلند شد و با بغض شروع به فریاد زدن کرد که زنده شد؟ زنده شد؟ من هم که هنوز ماجرا را دقیق نمی‌دانستم، به خادمان گفتم سریع و بدون اینکه کسی متوجه شود زن عرب را به دفتر ببرند تا هرچقدر می‌خواهد آنجا فریاد بزند و بعد ماجرا را برایمان تعریف کند.


شیخ عباس افزود: زن را به دفتر بردند و من که هنوز دقیق نمی‌دانستم چه شده، اما متوجه عنایت حضرت عباس شده بودم بچه را بغل کردم و دور حرم طواف کردم. بعد به نزد مادر بردم. آن زن وقتی بچه را دید شروع به گریه کرد و ذکر و نام حضرت عباس (علیه السلام) را می برد.


این خادم حرم حضرت عباس (علیه السلام) ، افزود: بعد از اینکه زن عرب آرام شد گفت، سال‌ها بود که خداوند به من فرزند پسر نمی‌داد و سه فرزند دختر داشتم. زنان عرب و همسایگان من را با لحنی بد صدا می‌کردند و از اینکه برای همسرم فرزند پسر نمی‌آورم من را مورد بی‌مهری قرار می‌دادند. چند روزی به حرم مطهر حضرت عباس (علیه السلام) ، آمدم و در آنجا دخیل بستم تا آقا مراد دلم را بدهد. بعد از مدتی با عنایت حضرت عباس (علیه السلام) ، خداوند به ما فرزند پسری داد که موجب خوشحالی من و پدرش و سایرین شد.


وی ادامه داد: این زن عرب می‌گفت چند وقتی از بدنیا آمدن پسرمان نگذشته بود که بیمار شد و هنگامی که به پزشک مراجعه کردم آنها به من گفتند که بچه‌ام سه روز پیش مرده است. با شنیدن این خبر از خود بی خود شدم و بچه را به اینجا آوردم. به حضرت عباس عرض کردم آقا جان این بچه با عنایت شما به ما داده شده و شما چیزی که می‌دهید پس نمی‌گیرد. پس یا این بچه را به من برگردان یا من را هم با آن بکش، زیرا اگر پدرش می‌دانست، قطعا مرا زنده نمی‌گذاشت.


حاج عباس گفت: زن عرب بعد از این سخنان به ناله و زاری گفت که بچه را با خود به حرم آوردم و او را در حرم طواف می‌کردم اما بعد از چند دور خستگی و ضعف بر من قالب شد، بچه را مقابل حضرت گذاشتم و خودم در گوشه‌ای از هوش رفتم. که بعد آز آن شما مرا بیدار کردید.


کلید‌دارم قدیمی حرم، گفت: طبق رسم حرم بلافاصله آن کودک را به اتاقی که پنجره‌اش به سوی صحن مطهر قرار دارد بردم و این خبر را به استاندار و مرجع آن زمان اطلاع دادم و مردم را نیز از این موضوع که عنایت حضرت عباس (علیه السلام) ، در مورد کودکی که سه روز مرده بود و با مهربانی دوباره زنده شده است با خبر کرد.


این خادم حرم حضرت عباس (علیه السلام) ، در ادامه با آرزوی توفیق روزافزون برای همه حضار و شیعیان، گفت: متاسفانه امروز معجزات حضرت و کرامات ایشان را بیان نمی‌کنند و گویا می‌خواهند مردم نسبت به این بزرگواران سرد شوند، اما به لطف خدا هرساله حضور زائران بیشتر و پر رونق‌تر می‌شود.

🌱🌱ديدي گفتم ابالفضل شما باب الحوائج است🌷🌷

........................................

جناب حجه الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله شفيعي قمي حامي و مروج مكتب اهل بيت عليهم السلام طي نامه‌اي به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام سه كرامت زير را يادآورد شده‌اند:

1. حقير در سال 1355 تهران منبر رفتم. يكي از گويندگان برايم نقل كرد :

در محلي ده شب منبر مي‌رفتم. يكي از شبها بعد از منبر نوجواني مرا به خانه‌اي دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانة مزبور، شخصي را در روي تخت مشاهده كردم كه بيمار بود. وي مرا كنار خود طلبيد و گفت: آقاي محترم من شخصي مسيحي هستم و مسلمان نيستم ولي به ابوالفضل شما اعتقاد دارم. دكتر مرا جواب كرده و اين مرضي كه دارم خوب شدني نيست. پدرم با اين مرض مرد برادرم هم با اين مرض مرد من هم با همين مرض ساعت آخر عمر را سپري مي‌كنم اگر شما شفاي مرا از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بگيريد قول مي‌دهم مسلمان شوم

من بدنم لرزيد! با اين بيمار رو به موت چه كنم؟! بالاخره براي شفاي او متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم يكي دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. پيش خود گفتم حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شده‌ايم! متزلزل و نگران، همراه او رفتم. داخل خانه كه شدم ديدم آن مرد از روي تخت پايين آمد تا چشمش به من افتاد بنا كرد به گريه كردن و گفتن:

ديدي گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است، به من عنايت كرد و من خوب شدم. الان شهادتين را بگو تا من مسلمان شوم. آري از بركت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام من شفا يافته اسلام اختيار كرده‌ام و شيعه شده‌ام!

خیلی خیلی حضرت عباس رو دوسش دارم🥺 ازش یه خواسته دارم  نمیدونم بده یا نه

نمارشو بخووون همونی که ۱۰۰ تا یاحی یا قیوم داره 

سه بار باید بخونی 

دوتاشو بخون یکیشو گره نگه دار 

از کسے نپرس خوشبختی کجاس ✌                                          تو بازی کن عمو .......!        نویـســـــــنده    خــــــــــداس❤                              هروقت خیلی بهت سخت گذشت وناامید شدی  و رسیدی ته خط مدام با خودت بگـــــو: به مو میرسه  پاره نمیشه ؛؛؛  خداهست خداهست خداهستـــ                         میخوام بد باشم ،خدا نمیزاره                                    میخام خوب باشم بندش نمیزاره ،                       عجب بساطی داریما ،                                         بــخــدا نگـــو ⛔◀ مشکل بزرگی دارم▶     ب مشکلت بگو 😒    خـداے بـــــــزرگے دارم 💗💞💖                                                                                

حضرت عباس خیلیییی ب من محبت دارن خیلی جاها ب دادم رسیده قربونش بشمممم

از کسے نپرس خوشبختی کجاس ✌                                          تو بازی کن عمو .......!        نویـســـــــنده    خــــــــــداس❤                              هروقت خیلی بهت سخت گذشت وناامید شدی  و رسیدی ته خط مدام با خودت بگـــــو: به مو میرسه  پاره نمیشه ؛؛؛  خداهست خداهست خداهستـــ                         میخوام بد باشم ،خدا نمیزاره                                    میخام خوب باشم بندش نمیزاره ،                       عجب بساطی داریما ،                                         بــخــدا نگـــو ⛔◀ مشکل بزرگی دارم▶     ب مشکلت بگو 😒    خـداے بـــــــزرگے دارم 💗💞💖                                                                                

🌙🌙ماجرای شیعه شدن خانواده مسیحی🌷🌱

.....................

خانواده‌ای مسیحی که با توسل به حضرت عباس(ع) از مرگ حتمی نجات پیدا کردند، مسلمان شده و مذهب شیعه را برای خود برگزیدند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران؛ ایام محرم بود و به تاسوعا و عاشورا چند روز بیشتر نمانده بود .

راننده کامیون مسیحی از تعطیلات پیش‌رو استفاده کرد و به همراه همسر و دختر 6 ساله‌اش به قصد تفریح و کار به سمت بندر عباس حرکت کرد.

بعد از بارگیری در اسکله بندر عباس در روز تاسوعا با 25 تن بار به سمت تهران حرکت کرد. در کمربندی بندر عباس به دسته‌های سینه‌زنی برخورد کردند که با پرچم‌های " یا ابوالفضل " سینه میَ‌زنند و عزاداری می‌کنند.

دختر مرد مسیحی که برای بار نخست با چنین صحنه‌هایی مواجه شده بود سوال‌های بی‌شماری در ذهنش نقش بست. پدر اینا چرا با زنجیر به خودشون می‌زنند. پدر پاسخ داد: دخترم این مردم مسلمان و شیعه هستند. این مردم می‌دانند مردی به نام حسین(ع) و او نیز برادری دارد به نام عباس(ع) ، این عباس مثل فردا در رکاب برادرش امام حسین به شهادت می‌رسد.

دختر که در دنیای کودکانه‌اش غرق بود گفت: اگر فردا کشته می‌شود چرا الان برایش سینه می‌زنند؟


پدر گفت: دخترم این آقا " عباس" در نزد خدای یکتا آبروی بسیاری دارد . خیلی از کسانی که دچار گرفتاری می‌شوند به سراغ او می‌روند. حتی مسیحیان هم درخواست‌های خود را پیش او می‌برند. شیعه‌ها می‌گویند که عباس پناه بی‌پناهاست، گره‌های بزرگ را باز کرده.

کمی بعد دختر بچه مسیحی در کامیون خوابید. مدت کمی گذشت ناگهان مرد مسیحی در گردنه های سخت با 25 تن بار متوجه شد که ترمز ماشین کار نمی کند!!! رنگ از صورت او و همسرش پرید. نمی دانست باید چه کند. همسرش، دخترش...


زن مسیحی گریه می‌کرد، گاهی به مردش و گاهی به دخترش که معصومانه در رویای شیرین غرق بود نگاه می‌کرد. ترمز ماشین خراب شده بود و کار نمی‌کرد این واقعیتی بود که نمی‌توانستند بپذیرند.

دخترک شش ساله از خواب پرید، وقتی دید اشک از چشمان پدر و مادرش جاریست بغض خود را قورت داد. از پدرش پرسید: ماشین ترمز نداره؟؟!!

پدر با هزار آرزویی که برای دخترش داشت گفت: نه...

دخترک گفت: بابا او آقای بزرگی که گفتی اسمش عباس هست به فریاد ما هم می‌رسد یا نه؟

پدرگفت: اون عباسی که گفتم برای شیعه‌هاست.

دخترک که قانع نمی‌شد، گفت: مگه خودت نگفتی هر کسی بره در خونش دست خالی بر نمی گرده...

ناگهان پدر و مادر به فکر فرو رفته اند و در دلشان روزنه امید پیدا شد.

زن مسیحی گفت: بیا حالا یه مرتبه صداش بزنیم.

مرد گفت: اگر عباس من را از این گرفتاری نجات بده شیعه می‌شوم...

پس از این ناگهان کامیون به شکل معجزه‌آسایی ترمز به کار افتاد. مرد مسیحی ماشین را به کنار جاده هدایت کرد وقتی از ماشین پیاده شدند پشت سرشان همه ماشین ها ایستاده بودند وقتی از آن ها می‌پرسیدند که چه اتفاقی افتاده، دخترک شش ساله گفت: به خدا ما آزاد شده عباسیم، مردم به خدا عباس ما را نجات داد.


به اولین شهری که رسیدند به منزل یکی از علما رفتند تا شیعه شوند.


مرد عالم از آن ها پرسید: در این ایام اتفاقی افتاده که می خواهید شیعه شوید؟ دختر 6ساله گفت: شما نبودید که ببینید ، ابوالفضل (ع) ما را نجات داد.

تعریف کن عزیزم

افسردگی شدید داشتم شدیداً 

شش ماه حالم بد بود حمله پانیک  هم در کنار شبا ک میشد قلبم ظربانش میرف بالا 

بعد چندبار خاب میدیدم روضه س یا آب تشت حضرت عباسووو 

بعد ی شب خیلییی حالم بد شد از لحاظ روحی بعد اون شب ب بعد افسردگی برطرف شد 

بعد کمردرد شدید هم داشتم ک تقصیر خودم بود چون وقتی سنم پایین بود بد نشسته بودم. اونم خداروشکر درست شد

  

گاهی هروقت چیزی بخام صداش میکنم دستمو خالی نمیزاره 

خیلیی هوامو دارررره 


حتی اون موقعها ک خاب دیده بودم آب تشت رو . توی خاب خورده بودم نصفشو بقیه ش داده بودم توی خاب مامانم بخوره  بعد اینک رفتم دکتر برای کمرم برگشتم مامانم کرونا گرف ولی خداروشکر  ب خیر گدشت 

از کسے نپرس خوشبختی کجاس ✌                                          تو بازی کن عمو .......!        نویـســـــــنده    خــــــــــداس❤                              هروقت خیلی بهت سخت گذشت وناامید شدی  و رسیدی ته خط مدام با خودت بگـــــو: به مو میرسه  پاره نمیشه ؛؛؛  خداهست خداهست خداهستـــ                         میخوام بد باشم ،خدا نمیزاره                                    میخام خوب باشم بندش نمیزاره ،                       عجب بساطی داریما ،                                         بــخــدا نگـــو ⛔◀ مشکل بزرگی دارم▶     ب مشکلت بگو 😒    خـداے بـــــــزرگے دارم 💗💞💖                                                                                

🌱🌱مصیبت وارده🌱🌱

حضرت حجة الاسلام والمسلین حاج آقاى نمازى منبرى معروف اصفهان از قول صدیق شریفشان فرمود: دو چیز در حرم دیدم :

1.در صحن آقا حضرت قمر بنى هاشم علیه‌السلام و آن در شب جمعه اى بود که من و عِدّه دیگرى مشغول کار بودیم ، دیدم یک دسته پرنده که مثل مرغابى بودند آمدند دور گنبد امام حسین علیه‌السلام و دور گنبد حضرت اباالفضل علیه‌السلام دور زدند مثل اینکه مى خواستند تعظیم کنند سر فرود آوردند و رفتند، ما دست از کار کشیدیم و به این صحنه نگاه مى کردیم .


 2.شب که آمدیم حرم آقا اباالفضل علیه‌السلام ، جوانى را مشاهده کردیم که به مرض روانى مبتلا بود و سه چهار نفر هم از عهده او برنمى آمدند، و با زنجیر پایش را به ضریح بسته بودند.

زیارت و کارهایمان را کردیم و به منزل رفتیم و صبح آمدیم که زیارت کنیم و به کار مشغول شویم دیدیم این جوانى که هیچکس از عهده او بر نمى آمد، آرام شده ، ولى زنجیر هنوز به پایش بسته است ، اما طرف دیگر زنجیر که به ضریح بسته بود باز شده است .

خادم زنجیر را هم از پایش باز کرد، و زوار نیز به جوان پول مى دادند.

به پدرش گفتیم : «فرزند شما چه مرضى داشت ؟!»

پدرش گفت : «این فرزند یک قسم نا حق به حضرت خورده بود، و از آن ساعت حواس پرتى پیدا کرد، هر جا هم که بردیم نتیجه اى نگرفتیم ، آوردیمش اینجا و متوسل به حضرت ابوالفضل علیه‌السلام شدیم خلاصه حضرت شفایش دادند.»

فردا شب هم که او را دیدیم داشت وضو مى گرفت که به حرم آقا حضرت امام حسین علیه‌السلام برود.

حضرت عباس خیلیییی ب من محبت دارن خیلی جاها ب دادم رسیده قربونش بشمممم

خوشبحالت عزیزم

منکه اینقد رو سیاهم😔گاهی روم نمیشه صداش کنم یا از حضرت ابوالفضل چیزی بخوام


توروخدا برای منم دعا کن🙏🏻🥺خیلی محتاج دعای خیرتونم

من پارسال دقیقا همین موقع ها بود که باردار بودم و خووووشحال چون پسر بود و همسرم میخواس، خلاصه چهارماهم بود گفتن بچه آب دورش صفر شده و ختم بارداری که بچه مشکل داره، دنیا رو سرمون خراب شد، روزایی بود که خدا سر دشمن ادمم نیاره، هر روز تو این سونو ها و مطبا دنبال راهی بودم بچه بمونه نشد، بعد سقطم افسرده شدم شوهرم گفت بریم کربلا تاسوعا عاشورا بود، رفتیم تو حرم حضرت ابوالفضل و امام حسین زاااار میزدم، گفتم بچمو بهم برگردونید ، رفتم حله پیش بیبی شریفه اولین بارم بود اونجا هم کلی التماسشون کردم، الان دوباره باردارم  سونو اول گفتن پسره انومالی رفتم گفت دختره، همسرم ناراحت شد، خودم یه دختر دارم ، من از همشون یه پسر سالم خواسته بودم که اون روزا یادم بره ولی ندادن، نمیدونم چرا اینکارو باهام کردن ، چرا فقط به بعضیا عنایت دارن، مگه ما بدا آدم نیستیم ، من از سینه هام شیر میومد بهشون پناه برده بودم اون موقع 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

جلسع87 ورزش

artemis4444 | 2 ثانیه پیش
2791
2779
2792