سلام من خواهرم چن هفته دیگه عروسیشه رفته بود برای و و لباس عروس یه تعداد کار دیگه خلاصه ساعت 11میرسه خانه اقای داماد و توی تفریبا یه ساعت یه لباس انتخاب میکنه خخخ میگفت مادر شوهرمم باهامون اومده بود هی میگفت عجله کن بخر عجله کن زود باش زود باش دیگه کسی تورا نمیاره خرید خلاصه خواهرمم با عجله یه زشتشا مجبور به انتخاب میشه حالا عکسشا میزارم خودش راضی نیس ، خلاصه اینقدر رفتار عجیب غریب کرده بود که صاحب مزون فک کرده به زور باهم ازدواج کردن و مادر داماد راضی نبوده ...
هیی الان تصمیم خودش طلاقه. ، اما نامزدش حتی رفتار خانوادش قلول نمیکنه میگه خودت مشکل داری هیی