یهو دیدم خالم زنگ زد که تو ساعت ۱۱ دختر خودتو بردار و برو بچه دایی هم بردار و ببر بزار خونه مادرت جفتشونو🥴
منم گفتم من نمیتونم چون دیگه ساعت ۸ بیام خونه نه حوصلم میاد که دوباره لباس بپوشم برم و هم اینکه سختمه ۱۱ شب بخوام تازه برم
اگه بچش میاد من ساعت ۸ میرم اونم میارم اگه میخواد پیش بچه مهمونشون باشه دیگه خود مادرش میدونه چه کنه و من مسئولش نیستم
خالمم شاکی شد که چرا تو اخلاقت بده و ...
از اونور آخر شب اون یکی خالم زنگ زد که چرا خاله بزرگه رو ناراحت کردی و مگه چی میشد میرفتی ۱۱ بچه دایی هم برمیداشتی و ...
امروز هم خاله کوچیکه زنگ زده که تو کلا ناسازگاری و اخلاقت گنده🥴