من یک هفته بعد عقد متوجه شدم شوهرم بیماری تشنج داره بهش گفتم چرا نگفتی گفت خانواده نزاشتن
منم چون دوسش داشتم دیگه چشمام رو همیچی بستم بااینکه یکی از فامیلامون معرف بود
تااینکه بعد یکماه عروسی کردیم شوهرم کارگره خانوادش پولدار اگ یه چیزی بدن همش با منت میدادن مادرش رفت برام یه بلیزخرید به سلیقه خودش چون من تن نکردم باهام قهر کرد چون پسر کوچیکش مسخرم کرد من باید لام تام کام حرف نمیزدم شده بودم اسیر یه خدمتکار تو خونه باید کارا کرده باشن ظرف شستن هنوز خونه خودمون مستاجر توشه خونه ک شوهرم با دستای خودش ساخته هم به نامش نکردن منم به خواهرم درد دل کردم خواهرم ب مادرم گفت مادرم اومد دعوا فوحش اینا داد آبروشون برد تو خیابون ازبس جیغ داد زد کلاه برداری خیلی توهین کرد بهشون گفت باید نصف حقوقتون به دخترم بدین خونه به نام دخترم بزنید پدرشوهرم گفت دخترشو ببر من بزور مادرم میکشید نرفتم بخاطر شوهرم ولی شوهرم میگه مقصری دعوا درست کردی نمیگه خانواده ام مقصرن نمیگه