انقدر شوهرم در گذشته حواسش به جاریم بود الان بعد چند سال هنوز آروم نشدم از دیروز سر یه بحث الکی یه جنجالی تو خونه درست کردم که الان شوهرم گذاشته رفته
گفت بیا ببرمت خونه بابات گفتم من از خونم تکون نمیخورم خوش لباساشو برداشت رفت یه جورایی حالم خوب میشه اذیتش میکنم دلم خنک میشه فقط،دلم به حال بچه ها میسوزه