والا کار خاصی نکردم
عین روح بودم ، عید هم بود اون موقع ، خاله هام میومدن
میدیدن نه میخندم نه میگم (چون از من بعید بود و من خیلی همیشه میخندم تا خالا اینجوری ندیده بودنم)
مامانم کلی گریه کرد پیششون که نگرانمه نه میگه نه پیشم میشینه . اونا هم تعجب کردن .
بعد تلفنی با آبجیم حرف زدم یکم
گریه کردم
در مورد مشکلم نگفتم یه بهانه ی دیگه آوردم ...
بعد از اون روز کم کم سعی کردم خوب بشم
آهنگ شاد میزاشتم
عاملی که باعث میشد دردم یادم بیوفته رو دور کردم
رفتم بیرون مهمونی تفریح
کم کم خیلی حالم بهتر شد 🫠