دیگه خستم هروقت میخوایم بریم شهرمون یا مامانم اینا بیان خونم استرس میگیرتم
همش میخوا اخم و تخم شوهرمو ببینم غصه بخورم از اونور مامان بابام بیان پیشم بگن این چشه مگه ما چیکارش کردیم و ندونم جوابشونو چی بدم
هیچ اتفاقیم بینشون نیفتاده ها هیچی
این بشر از روز اول اینجوری بود
همه جا خوب و خوش و شوخه به مامان بابا من که میرسه اخماش میره تو هم خودشو میگیره مث برج زهرمار میشینه یه گوشه
خونه فامیلامم نمیاد میگه من به اینا چه ربطی دارم؟
گیر افتادم😔😔😔😔