سالها پيش
من به اجبار خانواده ازدواج كردم
مدير مدرسه قبول كرد با شرايطي همون مدرسه درس بخونم چون معدلم بالا بود
ولي بي دليل معاون بامن لج افتاد مدام متلك و تحقير مداووووم
يكي ديگه از همكلاسي هامم متاهل شد اما با اون خيلي مهربون بود
زد از اون سالو اون كلاس فقط من رتبم عالي شد دانشگاه خوب
بعدها كلي زنگ زد كارناممو ببرم
نبردم
هركار كرد حتي با والدينمم تماس گرفت هيچ وقت رفتارشو يادم نميره
من خيلي دختر ارومو سر به زيري بودم تا سال اخرم حتي صميمي ترين دوستم نميدونست بعد اخرين امتحان سال اخر بهش گفتم