وااااایی خداااااا انگار تو همزاد منی به قران منم دقیقا اینجور بودم پایین شهر بودم با یه خانواده داغون ، فکر میکردم کسی نمیخواد منو بگیره چون تا اون سنم همه خواستگارام آشغال بودن
بعد عقد رفتم یه مجلسی اونجا برام خواستگار پیدا شد پسره کارخونه داشت وقتی زنه به مامانم گفت مامانمم گفت دخترم عقد کرده ست به خاطر مدرسه ابروهاشو برنمیداره ، صبر کن دختررررررررررررر صبررررررررر کن منو ببین این همه برات گفتم برات عبرت بشه
قیافه شوهرمو اوایل میدیدم تو دلم به خودم میگفتم خاک تو سرت با این میخوایی ازدواج کنی؟ ولی فکر کردم ازدواج کنم فرار میکنم از دست خانوادم راحت میشم قیافه اشم برام عادی میشه ولیییییییییی نشد هیچ وقت نشد الان به حدی ازش نفرت دارم چندین ساله مثل ۲ تا غریبه داریم زندگی میکنیم