بچه ها بخدا قسم وجود داره اگر با چشم نمیدیدم نمیگفتم وقتی ۸ ۷ سالم بود حالت های روانی مادرم رو یادمه جیغ میکشید مدام بیهوش میشد از حال میرفت خودش نمیدونست واسه چیه این حالت ها وقتی از شهرستانمون میزد بیرون حالش خوب میشد میدید هیچیش نیست و دیگه استرس نداره انرژی منفی و ترس نداره قبلا همش میگفت ترس میومد سراغم میگفت وقتی از خونه میزدم بیرون برای یه کاری بعد با خودم میگفتم من چرا اومدم بیرون ترس میگزفتش و برمیگشت خونه خیلی عذاب کشید بچش سقط شد.... مسبب اون کار هم حال مادرم رو میدید و لام تا کام حرف نمیزد تعجب هم نمیکرد یادمه زن عموم ک خونشون با خونه ما جفته.
و سر ارث میراث این کارو کرد ک ما بار کنیم بریم ی جا دیگ تا همه چی مال خودش یشه مارو بدبخت کرد هنوز ک هنوزه آثار دعاش هست همون اضطراب و استرس های مادرم الان تبدیل شده ب کولیت عصبی و چن سانت از روده ش زخمه عصبی شده خلاصه بعدش
ما تصمیم گرفتیم بالفور از اونجا اثاث کشی کنیم و بیایم اینجا شهر الانمون. بعد از ۵ ۶ سال پدرم توی باغچه خونه شهرستانمون یه سری دعا پیدا کرد عکس امام حسین انگار توش بود با یه ایه های قرآنی سوخته اطرافش و یه سری حروف اول اسم بعد تماس گرفتیم با یکی از آشناها بخدا بدون این ک حرفی بزنیم گفت اخیرا یه دعا پیدا کردید تو منزل واسه بهم ریختگی اوضاع زندگی و نقل مکان از اون شهر قبلیتون بود ینی موکل های این دعا کاری کردن ما ازونجا بریم