مانتو جدید خریدم بعد متوجه شده میدونس مانتو تابستونی ندارم
گفت عه چند خریدی گفتم یک و دیست پنجاه تو آشپزخونه صبونه میخوردم خونه اونا بودم
اونم بل دخترش پذیرایی بود خودم شنیدم گف دروغ میگه ۱ اینا همین گرفته
خب من مگه بیمارم کم و زیاد بگم
در کل خیلی حرصم گرف هیچیم نگفتم
حالمو بهم زد خودش انقدر دروغ میگه فک میکنه همه مث خودشن