2777
2789
لشکر چشم تو بر هستی من تاخت شبی دل من پیش نگاهت سپر انداخت شبی شاعر سنگدل قصّه‌ی ما عاشق شد پیش چشم ...

مثل طوفانی که می افتد به جان یک درخت


دوری ات ، آرامشم را ریشه کن خواهد نمود

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
پلك كه ميزنى دلم تاب مى خورد ... من ... مدتهاست كه بند دلم را به مژه هايت گره ك ...

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

#فریدون_مشیری


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

گفته بودی که چرا محو تماشای منی آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ...

ای هر سخنت قطــــره ی باران بهاری
بایــــد که بر این تشنه ی بی تاب بباری

من معدن حرفم پــــرم از شعر و تغزّل
امّا تو عزیزم به خدا حـــــرف نداری ..

سیب است و انار است و عسل هست و شکر نیز
واجب شده بر خـــوان لبت شکرگزاری !

تو قصّه “شیرینی” و من شاعر ”مجنون ”
این گونه بعید است به من دل بسپاری !

سیگار و غزل چاره بی حوصلگی هاست
یک شعر بمان پیشم اگر حوصله داری ..

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
" اَمَنْ یُجیب"ِ قلب من ، چشمان بی‌همتای تو في کـُلّ حال ٍ حاجَتـــي ، تنهــا دَمی لبهای تو

ادبِ عـشــق تقـاضــا نکــند بـوس و کـــنار
دو نگه چون به هم آمیخت همان آغوش است

#لاادری

دوری نیازموده چه داند هجر چیست از موج آب، حال جگر تشنگان مپرس؟ #صائب_تبریزی

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این خانه ویرانه ندارد


دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد


در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست

آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد


دل خانه عشقست خدا را به که گویم

کارایشی از عشق کس این خانه ندارد


گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی

گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد


در انجمن عقل فروشان ننهم پای

دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد


تا چند کنی قصه اسکندر و دارا

ده روزه عمر این همه افسانه ندارد


از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت

جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
ادبِ عـشــق تقـاضــا نکــند بـوس و کـــنار دو نگه چون به هم آمیخت همان آغوش است #لاادری

ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ

ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟!

ﺑﻬﺎﻧﻪ

ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ

ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ

ﺑﻬﺎﻧﻪ

ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ

ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ

ﺑﻬﺎﻧﻪ

ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ

ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ...

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
ای هر سخنت قطــــره ی باران بهاری بایــــد که بر این تشنه ی بی تاب بباری من معدن حرفم پــــرم ا ...

خبر این است که من نیز کمی بد شده ام
اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم
شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام


ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟! ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ...

به بستر افتم و مردن کنم بهانه ی خویش
به این بهانه مگر آرمت به خانه ی خویش...


#بابافغانی_شیرازی


خبر این است که من نیز کمی بد شده ام اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام پدرم خواست که فرزند مطی ...

هر زمان خسته شدین لطفا بگید. من پای شعر وسط باشه کلا همه چی یادم میره 

دوغزل نذر دو تا دیده ی زیبا کردم
عاشق شعر شدم شور تماشا کردم
بیت دوم که زدم دست به اندام قلم
جلوهء دیگری از چشم تو پیدا کردم
هر چه مضمون نکو بود در آن چشم سیاه
همه را مثل خودت بین غزل جا کردم
طرح چشم تو چنان در غزلم جا خوش کرد
که در این شهر دو صد ولوله بر پا کردم
شعر من شور گرفت و غزلم اوج گرفت
همه گفتند که من میل به رویا کردم

زار و بیمار نشستم سر دیوار غمت
دو سه تا بیت دگر از تو تمنا کردم
تا که آگاه شد این شهر غزل مال تو بود
شورشی کرد به پا آنچه هویدا کردم
همه ی شهر رقیبم شد از این طبع خراب
قافیه باختم و وصف تو حاشا کردم

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
به بستر افتم و مردن کنم بهانه ی خویش به این بهانه مگر آرمت به خانه ی خویش... #بابافغانی_شیرازی

می‌گویم اما درد دل سربسته‌تر بهتر
بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر
وقتی که چای چشم ِ پر رنگِ تو دم باشد
مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر
در مکتب چشمت گرفتم کاردانی را
ابروی تو هر قدر ناپیوسته‌تر بهتر
سخت است فتح کشوری که متحد باشد
موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر
از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید
موی تو وا باشد، دهانم بسته تر … بهتر

محکووممم به دوست داشتن تو تا ابد ویک روز..
هر زمان خسته شدین لطفا بگید. من پای شعر وسط باشه کلا همه چی یادم میره  دو غزل نذر دو تا دیده ی ...

می‌خواهم از این آینه‌ها خانه بسازم
یک خانه برای تو جداگانه بسازم

یک خانه‌ی صحرایی بی‌سقف پُر از گُل
با دورنمای پَر پروانه بسازم

من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم
آماده‌ای از خواب تو افسانه بسازم ؟

وقتی که تو گنجشک منی ، من بپرم باز
یک لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم

می‌ترسم از آن روز خرابم کنی و من
از خانه‌ی آباد تو ویرانه بسازم ...

#حامد_حسینخانی

چند دقیقه ای هستم خدمتتان. چشم.🌱🌿🙏

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792