اولا اشتباه از خودته که این موضوع رو گفتی.یکم زرنگ باش.شما خواستگار دوم رو هم میدیدی بدون اینکه بهش بگی.اگه باب میلتون بود اونموقع میگفتی خانوادم یکی دیگه رو گفتن (از خودت حرفی نمیزدی انگار که اصلا ندیدی و خبر نداری)و بهش میگفتی خانوادم میگن اگه قصدت جدیه پا پیش بذار تا جدیت قصدت رو بفهمیم(این یعنی برای آشنایی بیشتر نه صرفا خواستگاری)
بعدم حالا که با شنیدن این حرف گفته برو و خوشبخت شو،چند حالت داره یا نیت ازدواج نداره واقعا فقط حرفشو میزنه تو عمل هیچی،یا حالا حالاها شرایط نداره و یا رخصت خانوادشو ندارع
که در هر حالت خودتو معطلش نکن اونی که واقعا از ته دل قصدش ازدواجه به این راحتیا نمیگه برو..
مثل شوهر من که همین قضیه برا منم اتفاق افتاد، دو روز بعدش خودش با یه دسته گل رفت محل کار بابام و یه بارم پیش داداش بزرگم تا حرف بزنه.در حالی که یه دانشجوی صفر بود و هیچی نداشت.بابام قبولش نکرد چون خدمت نرفته بود باز چند بار اومد خونمون با بابام حرف بزنه تا نظرشو عوض کنه.بابام هم از مصمم بودنش خوشش اومد و تحقیق کردیم فهمیدیم خانوادش به نام هست و آیندش خوبه عقد کردیم خدا رو شکر.
شما هم اصلا ناراحت نباش اون اگه قصدش جدی بود یه قدم جلو میومد حداقل