حالم بده
خیلی خیلی بد
همیشه دلم میخواست یکی کنارم باشه که واقعا دوستم داشته باشه چون کمبود محبت شدید داشتم
شدید
شدید و شدید
بخاطر همینم۱۸ سالگی ازدواج کردم اما از شانس گندم شوهرم یه ادم بی محبت و سرد از آب درومد که دوستم داشت اما فقط تحقیرم می کرد و مسخره م میکرد و خلاصه ازش جدا شدم
بعد دو سال تنهایی با یه پسری آشنا شدم که این بار همهههه جوره حواسش بهم بود هر نوع محبتی که فکرشو بکنید بهم میکرد و من سیراب بودم انگار تازه متولد شدم...
و حالا بعد چهارماه فهمیدم علی اللهیه
ینی میگه امام علی بنده ی خداست اما خودش گفته بالاترین مقامی که فکرشو کنید من دارم بالاترین مقاهم هم چیه مقام خدا پس امام علی مقام خدایی داره😐
از دفتر پرسیدم گفتن اینا کافر حساب میشن و نجسن و نمیشه باهاشون ازدواج کرد ولی خودشو شیعه میدونه بدجور
خلاصه فقط و فقط بخاطر دینم باهاش تموم کردم هر چند ادم مذهبی ای نیستم اما اینکه گفتن کافره خب خیلی چیز بزرگیه
حالم به وسعت جهان بده..
حس میکنم سرنوشت هیچ وقت قرار نیس روی خوششو به من نشون بده
سهم من از خوشحالی و عشق فقط چهارماه بود
دوسش دارم بدجور اما بین برزخ عقل و دل مجبور به انتخاب شدم
هیچکی رو نداشتم باهاش حرف بزنم .. اومدم اینجا بنویسم