جاریمو به برادرشوهرم معرفی نمیکردم
و اینکه یه شب با یکی از دوستان شوهرم و نامزدش رفتیم ویلا و اونا دعوای شدیدی کردن پسره داشت دختره رو از ویلا مینداخت بیرون من آوردمش تو ویلا و آرومش کردم باهام درددل کرد. امان از اون درد دل. هر مشکلی با نامزدش داشت از زبون من به اون پسر گفت و باعث قطع روابط دوستانه ی چندین ساله ی همسرم و اون پسر شد. خلاصه که فقط از روی خیرخواهی شدم چوب دو سر طلا. قششششنگ با شخصیت من بازی کرد. فهمیدم که تو اینجور موارد اصلا نباید دخالت کنم حتی اگه دختره نصف شب از ویلا بره بیرون و لولو بخورتش