بچها من یه خواستگار حدود سه هفته پیش برام اومد پسر یکی از دوستای نه چندان صمیمی و نزدیک مامانم بود خلاصه جلسه گذاشتیم پسره با من حرف زد من همونجا که قیافشو دیدم فهمیدم جوابم منفیه ولی به رسم ادب شب اول باهاش حرف زدم بعد رفتنشون یک ساعت بعد مامانش به مامانم زنگ زد گفت فردا هم همدیگرو ببینن؟؟
من گفتم مامان ردشون کن من از پسره خوشم نمیاد مامانم گفتت نه زشته و فلان آقا من بخاطر اصرار مامانم قبول کردم ولی آخرای جلسه دوم عنوان کردم من و شما بدردد هم نمیخوریم علتش الکی گفتم نبود تفاهم اخلاقی پسره هی اصرار کرد که نه من قبول ندارم اگه دو نفر مثل هم نباشن پس دیگه نمیتونن با هم زندگی کننن و فلان