چندروز پیش مهمان داشتیم فامیل همسرم خیلی راحتن واوپن مایندن خلاصه تاپیکای قبل گفتم جریانشو که صورت شوهرمو بوسید وتا ۳صب بگو بخند داشتن خانمه ۶۰سالشه ولی خب رسما همه دخترا رو تو جیب میزاره  روبوسی عادی باشوهرم نمیگم بامنظور اما منم عصبیشدم شبم چون کمردرد داشتم رفتم دراز کشیدم اوایل بارداریمم هست خیلی اذیتم خلاصه تا۳شوهرم دراز ب دراز جلوی این خانم اون خانمم باتاپ و شلوار چاک سینه معلوم ببینا یعنی من شوهرم به چشم پاکی به اتسانیت مهربونی توفامیل دوست اشناتک از مجردیم ک این خانم فامیلشون باهاشون رفت وامد داشت راحت بودن اما خوشایند من نبود منم محل به همسرم نزاشتم تا فردا هرچی گفت چیه چیشده هیچی نکفتم ناهارم خونه مادر شوهرم بودن من نرفتم تا عصر ک شوهرم اومد چنان بحثی بپا کردم گفتم فکرکردی غیرت فقط واسه مرد ک ب من میگی یقتو بپوشن مانتو بلند بپوش باسنت معلوم نباشه منم میتونم سرتو غیدتی شم تو خجالت نمیکشی تو اصلا حیانداری تا۳، صب این مدلی بایه زن نامحرم هی مفت حرف میزنی هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم اخرشم گفت تو مغزت کثیف توفلانی گفتم اره یا واقعا حیانداری واوپن مایندی تومجردیت گیرکردی یا الان من دارم اون شخصیت باحیایی که راشتی میشناختم خلاصه خودش فهمید کلرش واقعا زشت بود اما غرور دارصبح از سرکار اومد خاب بودیم تا ظهر که باز پاشدم یه جنگ دیگ کردیم اخرسریم اومد گفت حق باتو اشتباه کردم دیگه بهش فکرنکنیم لطفا بهم بی اعتماد نشو خلاصه الان زنگ زده فامیل ۶۰سالشون ک والا انگار ۲۰سالش برسونه بره با مینی بوسا زنگ زد گفت میای یه ساعت بریم برسونیمش بیایم گفت تنها حق نداری بری منم زیر دلم درد نمیتونم گفت ن تنها نمیرممیخواستم توام باشی گفتم ن فردا نوبت دکتر دلممدرد میکنه نمیخوام توجاده باشم بهم فشاربیاد گفت خب تا ابن خانم سوارشه خیالم راحت شه بامرد غریبه ای نباشه سنی ازش گذشته میام گفتم اوکی الان بنظرتون کاردرستی کردم همین الانم گفنم نه چون واقعا نمیسندم اخلاق وشخصیت اون خانمو این خواهرشوهر نفهم منم هی راه ب راه زنگ میزنه شوهرم کار این خانمو انجام بده خدایش نصف بحثا سراین فامیل وخانواده شوهر خیلی بی درکن خیلی مسخرس کاراشون و من تحمل ندارم سر شوهرم خالی میکنم بیخودی باهم بحث میکنیم بهشم گفتم دیگه حق نداری فامیلای این مدلیتودعوت کنی گفت چشم گفتم هیچ بنی بشری ارزش نداره مابخاطرش زندگیمونو ارامشمونو تلخ کنیم هیچکس ارزش نداره