2777
2789
عنوان

دعوای مادر شوهرم بخاطر مهمونی من

1787 بازدید | 32 پست

سلام خوبین

 چون طولانیه تیکه تیکه میگم 

من چند ماه پیش بخاطر دخالتا خانواده شوهرم کارم ب دادگاه کشید بعدش با وساطتت و اینا اشتیمون دادن و خدارو شکر این چند ماه خیلی شرایط بهتر شده بود نمیگم کاملا درست شده بود نه ولی بهتر شده بود منم رو بعضی چیزا چشم پوشی میکردم بخاطر زندگیم 

من دیروز عصر مهمون داشتم فامیلای خودم بودن ما دورهمی میزاریم خودمونی اینبارم قرار بود بیان خونه ما ...خونمونم طبقه بالایی مادرشوهرمه

اینم بگم ک مادرشوهرم هر جایی دعوت کنن اصلا ب من نمیگه که بریم حتی جایی اگ قرار باشه کادو یا عیادت باشه به من حتی نمیگه از طرف منم برمیداره یچیزی میبره بدون اینکه اصلا من بدونم سر اینم چند بار بحثمون شده و گفته شوهرم ک ب خودش بگو ولی اصلا نمیگه حتی مهمون بیاد خونش با اینکه من طبقه بالام ب من بعد اومدن مهمونا میگه ک بیا اونم ن همیشه خیلی کم منم ناراحت میشدم چون سر چیزای دیگ هزار بار صدام میکنه ولی اگ کسی بیاد یا بخوایم بریم جایی نمیگه یا دقیقه نودی میگ ک نتونم برم قصدش هم فهمیدم چیه میره میگ ک عروسم اهل رفت امد نیس و میخواد کلا بد فامیلای ما قطع ارتباط کنه در حالی ک من خیلب رفت و امد دوس دارم


هستین بزارم بقیشم؟؟؟؟؟

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

لایک کنید بیام بخونم🥲

دو درجه فیلترینگ را کم کنید؛ دو درجه سرعت نت را بیشتر کنید ؛دودرجه گرانی و تورم و بدبختی را کم کنید ؛تا مردم هم دو درجه دما را پایین بیاورند ؛اگر دودرجه تنش و درگیری با دنیا را کم کرده بودید الان در یک کشور نرمال زندگی میکردیم.

خلاصه دیروز من عصر مهمون داشتم و چون سر اینکه مادر شوهرم ب من نمیگه هیچوقت و میگه یهویی شد ولی ب دختر خودش از قبل خبر میده ناراحت بودم و منم میخواستم یساعت مونده ب اومدن مهمونام دعوتش کنم ک بفهمه کارش زشته


من هر صبح میرم پایین بهش سر میزنم دیروزم طبق عادت داشتم میرفتم پایین ک دیدم با تلفن حرف میزنه و متوجه نشد ک من وایسادم تو پله ها دیدم داره چوقولی منو میکنه ب یکی ک بعدا فهمیدم اونیکی دختر پدر شوهرمه یعنی از زن اولشه (مادرشوهرم همیشع پشت سرش بد میگه ک اینجوره اونجوره بعد داشت چوقولی منو ب اون میکرد ک منو بد نشون بده ب اونا)دیدم داره میگه که اره دخترم ناراحته ک داره با پول بابام مهمون دعوت میکنه ولی ب من نگفته بعد گف منم ب دخترم گفتم اشکال نداره ماهم بریم جایی ب اون نمیگیم من اعصابم خرد شد خواستم بدونه ک شنیدم حرفاشو همون لحظه از همونجا محکم سلام دادم و برگشت منو دید

قضیه پول باباش هم ک گفته من پدرشوهرم فوت شده و کارت بانکیش دست شوهر منه ولی خداییش قاطی نمیکنه پولشو ب پول خودش و خودش مغازه داره خداروشکر پولمون بی منته اینجوری میگن وگرنه ک خدایی میکردن برامون

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز