خودم
پنج بار ناموفق
بازم تو فکرشم ولی دیگه خنثام میگم تهش که چی
باید خیلی سیر بشی که به این حد برسی وقتی تو باتلاق میوفتی و همه درها بسته میشه وقتی خدا صداتو نمیشنوه و دیگه قطع امید میشی وقتی قلبتو تیکه تیکه کردن و همچنان ادامه میدم وقتی تا مغز استخون درد روحی میکشی
مادرم جوری شد که بعداز اون تو اتاقم میخوابه کل شب رو همش بیدار میشه نفسمو چک میکنه خیلی کنترلگر شده و حساس تر بمیرم براش