این زن قبلنا خیلی تلاش میکرد به من نزدیک بشه بهش راه ندادم تا اینکه فهمیدم مستقیم با شوهرم صحبت کرده اونم محترمانه ردش کرده اما دیشب خوابشو دیدم استرس گرفتم چون تو خواب از دست شوهرم ناراحت شدم که دزدکی لباس منو بهش داده
رفتم محل کارش دادو بیداد،ولی مگه از رو میرفت میگفت شوهرت باهات شوخی کرده شاید به من حساسی،بهش گفتم دیگه تحت هیچ شرایطی دور و ور شوهرم نبینمت وگرنه بد بلایی سرت میارم
نه عزیزم خداروشکر تا الان نتونسته چون خود خانم هم متاهله
کاش اینم متاهل بشه این خیلی پرروئه اخه زندگی من خداروشکر همه چیش خوبه اونم با سختی که من کشیدم و بارش بیشتر رو دوش خودم بود شوهرم قدرمو میدونه اما واقعیتش خستم حس و حال اینجور مبارزه هارو ندارم