اونروز یکیو دیدم یه چادر سرش بود بعد داشت امربه معروف میکرد به بقیه که حجاباتونو رعایت کنین (دوستان من کاری ندارم به حجاب یا غیر حجاب فقط دارم اون امر به معروفشو میگم)
بعدش یه کیسه تخمه هم دستش بود تق تق میشکست پوستاشو مینداخت رو زمین دلم خواست برم گردنشو بگیرم بگم اول یاد بگیر اشغالاتو رو زمین نندازی بعد بیا به بقیه حجاب رو گوشزد کن زنیکه