نمیتونم کارهایی ک شوهرم کرده رو از ذهنم پاک کنم
همش فکر میکنم بهشون و عصبی و ناراحت میشم
یه دختر هم دارم ک ۶سالشه
اول از همه ک تو بارداری وقتی ۴ماهم بود فهمیدم ک با جاریم قبلا دوست بوده و بعدهم یه اتفاقاتی افتاده ک افتاد سر زبونا
من تو بارداری چاق شده بودم دست خواهرمو جلو چشمم میگرفت و راه میرفت
یه خانومی بود ک اتاق بغل لباس مجلسی پوشیده بود
ب بهانه دید زدن اون جلوی چشم من درو باز کرد و نگاهش کرد
همه خانوما اون صحنه رو دیدن و هنوزم تیکه هاشو بهم میندازن ک اره شوهرت درو باز کرد تا بدن فلانی رو ببینه
یه بارم وسط رابطه بهم گفت ک راجب دخترداییت برام بگو منم گفتم ک مگه الان وقت تعریف از اونه
تو نامزدی هم جلو چشمم رفت به یه خانومی ک میشناختم شماره داد
دقیقا جلوی چشمم
بلند بلند داد میزد و شماره خودشو میگفت
چند روز پیشم تو بیمارستان بستری بودم
اومده بود جلوی پرستاره مسخره بازی درمیاورد و خودنمایی میکرد ک پرستاره گفت اقا برو بیرون اینا بیمارستانه و انداختتش بیرون
خیلی بیشتره ولی فعلا اینها یادم میاد
بیشتر بخاطر این ناراحتم و ۱۰روزه باهاش حرف نمیزنم ک خودم و دخترم مریض شدیم نذاشت بریم دکتر
در حالی ک خواهرش خیانت کرده بود ب شوهرش
ولی شوهرش یه عالمه خرجش میکنه
پول داده بینی شو عمل کرده پول سزارین اختیاریشو داده
اونوقت من بدبخت برای جونم باید منت بکشم تا برم بیمارستان
میخوام برم مشاوره و شرایط رو بگم اگه گفت طلاق بگیر حتما طلاق میگیرم
چون کشش این همه غم و غصه رو ندارم