بچه ها خیلییی عصبیمممم
من تو مجردیم پسر یکی از اشناهامونمیخواستم خیلی
ولی اون خیلی مسخرم میکرد کامل اعتمادب نفسم نابود کرده بود
مامانش بهش میگف بیا بریممن رو بگیره به عنوان زنش
اون میخندید مسخرممیکرد میگف وای مگه من روم نمیشه یجا به این استخون بگم زنمه؟
چونمن لاغر بودم هی میگف بیچاره اون مردی ک تورو بگیره نه قیافه داری نه هیکل هیچکی نمیگیره تورو
یا هی بهم میگف چجور روت میشه با این دماغ بری بیرون اخه من تو سن بلوغ بودم واقعا دماغم گنده بود کلی جوش داشتم و خلاصه بد بودم
خلاصه خیلی مسخرممیکرد منمچون دوسش داشتم هیچی نمیگفتم بهش فقط دلم میشکست اعتماد ب نفسم خورد میشد.
امشب مامانش یخورده وسیله برام فرستاد داده بود دست اینبیاره من شوهرمم شیفت بود نبود
مجبور شدم خودم برم پایینبگیرمشوننمیدونستم این بیشعوره وقتی منو دید تعجب کرد گفت اوه اوه تو چه خوشگل شدی هرکس زایمان میکنه میترکه تو شکفتی اگه میدونستم اینقدر عوض میشی خودم میگرفتمت
من واقعا لال شدم نتونستم هیچیبگم فقط وسایل گرفتم اومدم تو خونه😑الا همش دارم حرص میخورم چرا جوابش ندادم خیلی وقت بود ندیده بودمش ینی انقدر زشت شده بود حد نداشت کاش میشد یبار دیگ میدیدمش گند میزدم تو اعتماد ب نفسش ب جبران تموم اشک های ازم در اورد🤒کاش ده تا فحش داده بودم بهش 😭دارم از حرص میترکم