2777
2789

خب اول خودم شروع میکنم فقط اونایی که میترسن یا باردارن متفرق شن😂

چند سال پیش خبر فوت یکی از اقوام نزدیکمون اومد که باید میرفتیم شهرستان تو مراسم من خیلی گریه کردم و ناراحت بودم چند روزم بود درست و حسابی نخوابیده بودم و کلافه بودم بعد اینکه مراسم تموم شد رفتیم خونه 

مادر شوهرم اینا

 شب بود کسی جز منو مادرشوهرم خونه نبود چون تابستونم بود هوا خوب بود مادرشوهرم گفت بیا بریم حیاط کنارم بشین من چند تا لباس هست بشورم توام یکم حال و هوات عوض شه( چون زیاد کثیف نبودن فقط میخواست عرقشون تمیز شه با دست میشست)رفتیم حیاط من نشستم کنارش حیاطشون خیلی بزرگه یه خونه قدیمی هم دارن که اون موقع خرابش نکرده بودن خلاصه اونور حیاط خیلی تاریک بود من داشتم همینجوری که تو فکر بودم نگاه اون سمت حیاط میکردم که حس کردم یه سر از روی دیوار داره نگاه میکنه اولش فک کردم اشتباهی میبینم چون دیوار مشترک با همسایه بود فک کردم اونان دارن نگا میکنن شاید کاری دارن به مادرشوهرم گفتم ببین اون چیه رو دیوار از لحنم فهمید ترسیدم برگشت روی دیوارو نگا کرد حس کردم که اونم دیده گفتم همسایس؟ گفت نه چیزی نیست اونجا خیلی خوف کرده بودم موهای تنم سیخ شده بود مادرشوهرمم یه بسم الله گفت بعد سریع ابو بست گفت بریم خونه من دوباره سرمو برگردوندم اون سمتو نگا کردم چیزی ندیدم ولی مطمئن بودم اونجا یچیزی بود بعدشم بخاطر اینکه من نترسم تو خونه میگفت چیزی نبود تو خسته ای اونجوری دیدی

بعدشم که شوهرم اینا اومدن خونه دیگه کلا فراموش کردم اون قضیه رو ..با اینکه چند ساله از اون قضیه گذشته ولی الانم که میریم شهرستان من اون دیوارو که میبینم خوف برم میداره

یبارم تو خونه خودمون یچیزای میدیدم هستین بگم؟

ترسناک ترین اتفاق زندگیم ایک بود که بسن میلیون ها اسپرم اسپرم برنده شدم

دختر کوچولوم ۹ سالشه تشنج کرده وقتی ۶ ماهش بود و اون تشنج بدون تب کرد رو نغزش خیلی اثر گذاشته خیلی براش ناراحتم جیگرم خون💔شوهرمم مشکل جسمی  داره میشه برای سلامتیش صلوات بفرستید

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چند سال پیش رفتیم مشهد یکی از دوستان بابام مارو دعوت کرد روستا شب بود حدودای ۲اینا رفتم برم دستشویی برگشتنی غیر از سایه خودم سایه یه نفر دیگه کنارم بود رو دیوارد فکر کردم کسی هست ولی هیچکس نبود همسرم بیدار کردم گفتم بریم گفت خیالاتی شدی بخواب صبح میریم 

بزرگ شد اون دختری که از تاریکی میترسید

یه شب تو خونه تنها با بچه هام خوابیده بودم،شوهرم خونه نبود،بعد یه دفعه تو خواب و بیدار دیدم شوهرم اومده بالاسرم یه پتو انداخت روم بعدشم گفت بخواب منم فکر کردم همسرم دیگه خوابم برد،صبح که بیدار شدم دیدم اصلا همسرم شب خونه نیومده و رفته پیش مادرش خوابیده(آخه مادرشوهرم تنهاس هرشب یکی از بچه هاش میرن پیشش می‌خوابن)

یه شب تو خونه تنها با بچه هام خوابیده بودم،شوهرم خونه نبود،بعد یه دفعه تو خواب و بیدار دیدم شوهرم او ...

برای من ازین اتقاقا زیاد میوفته بیشتر وقتا هم یه زن هست تو خونه ام میچرخه

بزرگ شد اون دختری که از تاریکی میترسید
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز