ما طبقه بالا هستیم یکهفته س رفتن خونه روستامون تفریح پدرشوهرم قدمش و سر چشم من گذاشت واسه غذا میومد بالا اصلا دلم نیومد دوساعت برم بیرون با اینکه اون پایین بود ولی میگفتم تنها نمونه بعد دخترم آبله مرغون گرفت ما هم نوبت دکتر تهران داشتیم بخاطر آبله دخترم نرفتیم دوقلوهامم گذاشتم خونه مادرم که از دخترم آبله نگیرن خواهرشوهرم زنگ زد که ما از روستا برمیگردیم دخترتون پیش من بمونه شما تهران برین منم تشکر کردم گفتم ببینم چی میشه بعد از روستا برگشت اومد بالا تعارف کردم بیا تو گفت میترسم مریض شم نیومد تو همون روز رفت خونه خواهرشوهر متاهلم که بچش یه سال و نیمه که آره دلم براش تنگ شده یه هفته روستا بودم ندیدمش الان ۴ روز خونه خواهرشه درصورتیکه دامادشون کلی بهشون بی احترامی کرده و سه ماهه قهره حالا این رفته خونشون ما هم دیگه دخترمو بردیم خونه مادرم امروز گفتم فردا میریم تهران خیلی از دست خواهرشوهرم ناراحتم میگم یه وقت بهم زنگ زد اصلا جوابشو ندم و باهاش قهر کنم یا دیدمش یا زنگ زد چی بهش بگم؟اونا همیشه مسافرت میرن من پیش پدرشون میمونم حالا یه بار میتونستن جبران کنن اینجوری کرد بعدشم دخترم دکتر گفت دیگه واگیر نداره و خوبم شده