حس میکنم بایه دوست ویه اشنا دارم هم کلام میشم
ممنونم که تاپیکم شرکت کردی عزیزم
از بس همه جا نشستن بد منو گفتن واینجام که روستاست وهمه فامیل
از در که میزنم بیرون کل در وهمسایه مثل قاتلاوجانیا باهام برخورد میکنن وبه زور جواب سلام میدن
سلام نکنم نمیشه
سلام هم میکنم پوزه شون کجه
دعای محبت؟ چه دعایی گرفتی لطفا بگو
خب دیگه نگفت برگردیم؟
اخه منم دعا گرفتم،بعد طلاهامو فروختم و یه مدت رفتیم اجاره
بعد از یه مدت منو بیرون کرد و اسباب واثاثیه مو به دستور پدرومادرش دوباره برگردوند همین خونه
منم رفتم شکایتش کردم مجبور شد دیوار کشید
فکر کن حتی حاضر نبود دیوار بکشه
ببین عزیزم
تو خیلی سختی کشیدی
ک ارزش نداشته./ازونجایی ک میدونم میتونستی خودت تنها هم بری زندگیتو بسازی بدون این مرد..
خب از اوا نباید برمیگشتی اونجا به هر قیمتی حتی جدایی.
چون تو فقط یک تنه داری پارو میزنی.
وقتی برگشتی باید بدونی امکان نداره شوهرت بلند بشه از اونجا..چون فبلا دیدی ک بلند نشده..رفتی باز برگشتی./
پس با این دیدگاه باید تصمیم بگیری ک تا وقتی شوهرت زنده است اونجایی.
میتونی یکاری کنی مدرسه بچه رو ثبت نام کنی شهرستان نزدیکت
یک اتاق اجاره کنی فصل مدارس اونجا باشی
تابستون و تعطیلات بیای روستا.
البته هربار میری در خونه رو قفل کن و برو.
تا بینی تنها زندگی کردن و بدون مرد بودن چه جوریه
میتونی تحمل کنی؟میتونی جدا بشی؟
میتونی از روستا دور بشی حالت بهتر میشه؟
شاید خانواده اش هم دعای چیزی میگیرن یا دعای تو از اون ۴۰ روزه ها بوده تاثیرش رفته
نه من همون به دعانویس گفتم که شوهرم خونمو جدا نمیکنه گفت دعا میکنم برات همیشگی که خونت جدا بشه دیگه انجام داد بعد ۱۰و۱۵ روز شوهرم خودش رفت دنبال خونه خونه خودمون رو گذاشت اجاره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
