بارها دیدم چون مخالفشون حرف میزنم برچسب بچه بهم زده میشه ولی اگر یه کاربر دیگه که همسن منه بیاد و موافقشون حرف بزنه میشه دختر آگاه و فهمیده! از روشنفکری فقط ژستش رو یاد گرفتی عزیزم. اینکه وقتی وسط بحث از جهت کمآوردن، به سنم گیر میدی نشانهی ضعفته. بلاتشبیه بلاتشبیه، قاسم و علی اکبر هم با استدلال شما بچه بودن؛ ولی اونا کجا، خولی و یزید کجا؟ استناد به سن افراد و اعتقاد به اینکه سن با فهم و درایت رابطهی مستقیم داره، سنتی جاهلیست که سقیفه رو رقم زد. اگر باهام مخالفی لطفا مدام ریپ نزن. یه جملهی هست تحت عنوان "اوکی تُ راس میگی" که در برخی موارد هم به درد من میخوره و هم به درد شما❤️
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
میشه برای حاجتم یه صلوات بفرستی؟اگه نگاهت به امضام افتاد بدون خیلی به دعاهات نیاز دارم حتی ممکنه خدا به خاطر یه صلوات مشکل منو حل کنه از خدا میخوام صد برابر این کار خیری که میکنی به زندگی خودت برگرده و بهترینا برات اتفاق بیوفته:)) 😭❤️دعاهای شما میگیره تروخدا دعام کنین
🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمیخواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمیدانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||