چاقو موقع خواب میزارم
میاد تو خوابم جوری که انگار اصن خواب نیستم
بزار یکیشون بگم
تو خونه تنها بودم تازه از مسافرت برگشتم خونه
کسی نبود همه رفته بودن سر کار اومدم یه چی خوردم من ساعت هفت صبح رسیدم خونه رخت خواب برا خودم پهن کردم بعد دراز کشیدم که بخوابم
خسته بودم یادم نبود چاقو رو خونه سرد بود (جن جای سرد بیشتره)
سرمو گذاشتم بخوابم خونه آنقدر سرد بود که مجبور شدم سرمو ببرم زیر پتو
همون موقع به دلم زد گوشیمو نگاه کنم ساعتو ببینم دیدم ساعت هشت و ده دیقس
گفتم ای جان پس تا بعدظهر میخوابم پتو رو دوباره انداختم رو سرم و چشامو بستم
نفهمیدم خوابم یا بیدار
ولی پتو رو سرم بود صدای پا میشنیدم که از کنارم داره رد میشه و بعضی وقتا میدوعه از ترس بسم الله میگفتم و آیت کرسی میخونم ولی زبونم نمیچرخید انگار گنگ شده بودم تو دلم گفتم خدایا تورو خدا کمکم کن یهو دیدم میتونم پتو رو بردارم ولی با ترس برداشتم سریع گوشیمو برداشتم زدم بیرون رفتم خونه همسایه
همسایه مهمونه داشت ولی از ترس رفتم
و وقتی گوشیمو دیدم خشکم زدم
ساعت هشت و ۱۷ دقیقه بود که فقد چهار دقیقه طول کشیده بود به خونه همسایه برسم....