بزارید یه خلاصه بگم مادربزرگ پدری من ۱۶تا بچه داره
پدر من بچه هشتم پسر پنجمه یعنی نه ته تغاریه نه بچه بزرگه نه تک پسره هیچیی یه بچه نرمال
بقیه بچه ها همه سر خونه و زندگیشونن(ی دونه از عمه هام و دوتا از عموهامم مجردن ولی جدا زندگی میکنن)
این همه سال زندگیم یه مسافرت تنهایی نرفتیم یه تفریح با خیال راحت نرفتیم همیشه اونم بوده یعنی خداشاهده بازارم میخوایم بریم ب یه بهانه میاد که ای یه قابلمه مثلا میخوام بخرم تنهام منم بیام کل روزو کوفتمون میکنه باید دنبال قابلمهه ایشون باشیم مسافرتم همینه باید واسه شونصد تا نوه سوغاتی بگیریم یعنی بی ازار نیست
درحالی ک حق و حقوق بابای من و منو خواهرام با بقیه بچه هاش یکیه شاید حتی کمتر
بابامم خیلی حساسه اصلا نمیشه اسمشو بیاریم یا بگیم خونه جای دیکگه بگیریم سریع قاطی میکنه میگه مادرمه عزیزمه شاید بقیه بچه ها بد باشن(بخدا منو مامانم میگیم همیشه که مسافرت ببریم حاج خانومو تفریح ببریم هرجا گفت ولی ماهی یبار دوهفته ای یبار نه هرررر دفعه که خودمون میریممم)میدونم پدرم به فکر مادرشه حق داره افتخارم میکنم ولی ما حق نداریم؟عمه هام هیچکدوم حتی تو شهری که مادرشوهراشون هست نموندن مادربزرگمم راهنمایی میکنه اره نمونید پیششون اذیتتون میکنن ولی خودش؟!یه جوریم رفتار میکنه منت میزاره مثلا میگه اره نخواستم باهاتون بیام محمد(بابام)خیلی اصرار کرد ای کاش نمیومدم اذیت شدم و فلان یعنی اخر سر بدهکارم میشیم
ای خداااااا