وایییییی انقد که به من خوش گذشت
عصر رفتیم کلی گفتیمو خندیدیم
شب همه کارت بازی کردنو تا صب نخوابیدیم هرچند دو هزارو سیصد تا پتو و تشک انداخته بودیم بخاری هم آخر بودو ناگهان برفم شروع کرد به باریدن خانوما یه طرف بساط چای و شیرینی و بافتنی و داشتن فامیلو میشستن و آب میکشیدن و آقایونم که بساط تخته راه انداخته بودن پارچ پارچ چایی بچه ها هم از همه شاد تر و تا صبح خر کیف و منم کمک دست خالم واسه نذری فردا خلاصه تا خود صبح گفتیم خندیدیم که یهو خوابمون برد پا شدیمو برفو دیدیم که نشسته رفتیم برف بازی و نگم برلتون بعد اومدیم تو خالم لحاف های گرم و نرم و تمیزشو داد که زدیم رومونو دوباره مثل خرس خوابیدیم تا نهار موقع نهار چون نذری بود باید همه کمک میکردن و پا شدیم
وای خیلی خوش گذشت
خصوصا شب تا صبحش واسه من ارزش یه دنیارو داشت🙂😍😍😍😍😍