با یکی از دایی هام چند ساله قهریم و اصلا همدیگه رو نمیبینیم هر جا اون باشه من نمیرم...
امشب تولد مادرم بود...مادرم همه رو دعوت کرده بود که مثلا منو دایی مو آشتی بده...منم متوجه شدم اومده خونه امون نرفتم خونه...هنوزم بیرونم پیش دوستام بودم...
مادرم شب تولدش خیلی دلش شکست...
حالم خیلی بده...خیلییییی کاش میمردم و باعثِ حالِ بدش نمیشدم...
اختلافه منو داییم قابل حل نیست بهم تهمت بدی زده بود...
شما جای خواهرای من هستید...به نظرتون چجوری از دلش در بیارم؟