مپقعی ک دانشگله قبول شدم تابستون میرفتم تهران دنبال کار و این مدت تا بخپام کار پیدل کنم یه ماهیی طول میکشید، بالطبع منم تهرلن جایی نذاشام و ب خونواده هم نمیگفتم جایی ندارم، این مدت میرفتم یجایی ک خیلی ادم میمود و شبا اونجا میخوابیدم، یه لایف استایل جدیذ، کنار کسیایی ک همیشه میگفتن اگ میخواین شبیه اینا نشین باید درس بخونین، بینشون بودم ولی عینشون نبودم، منی ک یه نخ سیگار نکشیده بودم بین کسایی بودم ک شیشه و کراک و... میزدن، خیلیاش سرگذشتای تلخ و عجیبی داشتن، کسایی ک بخاطر یهاشتباه طرد شدن، دخترایی که بخاطر یه اشتباه تو شهرهای سنتی طرد شدن، ادمایی ک مدارک بالا داشتن، مثلا ارشد عمران سازه، ادمایی ک یه مسیر اشتباهی رفتن و نگاه ما ادما وقضاوتمون هلشون داد ب لین سمت، ادمایی ک خودشونم مقصر این وضعیتشون بودن اما نمیشه از قضاوت های ماها، نگاه سرد وچندش اور ماها، نگاه سنتی ومخوف حاکم برجامعه چسم پوشی کرد، اکه نذری دارین، اکر غذایی میخواین بدبن، اکر لباس و پتو و... دارین ایناروفراموش نکنین..