من از تبعیضی که مامانم قائل میشه بدم میاد
بعضی وقتا میگم پسر دوسته ولی علاوه بر پسراش دختر کوچیکشو خیلی دوست داره
علاوه بر اون برای عروساش جون میده
اما من همش نفرین همش فحش بی دلیل همش دعوا
خسته شدم . هی میخوام فراموش کنم ولی نمیشه
امروز حالم خوب نبود نرفتم مدرسه از دیشب دندون درد شدید با سرماخوردگی داشتم
بیدار که شدم حتی نگفت حالت چطوره خوبی اینا
فوراگفت بیا کمرمو ماساژ بده گفتم نمیتونم حتی بلند شم گفت الهی بمیری گمشو بیا تا گوشی رو نگرفتم از دستت تو ی بی وجدانی مامانت داره جون میدع از کمردرد تو فلان فلانی
رفتم ماساژ دادم برگشتم
بعد گفت برو برا داداشت نهار بزار گفتم برو بابا خودمم نهار نخوردم دارم از گشنگی تلف میشم برم برا اون بزار
هیچ نفرین و توهینی نموند جلو عروساش بهم نداد
خسته شدم از بی احترامی هاش
صدبار بهش گفتم جلو بقیع با من درست حرف بزن
خسته شدم از این زندگی
باور کنید از بس تو خونه موندم دلم میخواد بمیرم
کل زندگیم شده مسیر خونه تا مدرسه
امروز اینقدر حالم بده که خدا میدونه
۱۸ سالمه.