من که فقط یه خواستگار داشتم اونم شوهر بخت برگشته م بود😊😎😆
با شوهرم دوست بودم اسم دوس پسر قبليم امین بود اشتباه صدا زدم این بنده خدا رو امینم این دیگه آبرو واسم نزاشت آخر گفتم تو آنقدر پسر خوبی هستی امانت داری به من دست درازی نمیکنی بهت گفتم امین از اون موقع مجبورم تو خونه یه موقع هایی امینم صداش کنم
شوهر منم ک اومد خاستگاری..رفتم اشپزخونه چایی بیارم دیدم صدای گریه و های های میاد،،،ترس برم داشت دوان دوان اومدم پذیرایی..دیدم مادرم و شوهرم تو جمع نشستن از معجزات حضرت علی تو زندگیشون حرف میزنن و هی ب هم میگن ...راست میگین.مو ب تنم سیخ شد..باز صدای گریه..
خاستگاری نبود ک جلسه روضه یا هیعت بود دقیقن
با شوهرم که دوست بودم مدعی بودم که من خیییییلی روانشناسم
۱بار زنگ زد گفت دوستم ۱مشکلی داره حلش کن
گفتم اوکی گوشی رو بده بهش🤓
دوستش گفت با ۱دختره دوستم بهم میگه یا میای خواستگاری یا کات کنیم
جیکار کنم؟
منم گفتم این خانم داده با دست مس میزنه با پا پیش میکشه که شما رو مجبور کنه بری خواستگاری.شما اهمیت نده
خلاصه من و شوهرم که عقد کردیم
پسره زنگ زد شوهرم گفت عقد کردم با دختره😐خاک بر سر به حرف منه روانشناس گوش نداد😂عید رفتم خونشون روم تو روش افتاد خجالت کشیدم با خودم گفتم جمیدونستم زود میخواد بره بگیرش منم اینقد از دختده بد گفته بودم😂
الان عقدن ودختربشدت پولیکیه
دیروز اومده درمعازه به شوهرم گفته دیکه نمیتونم تحمل کنم😎گفتم میخواست بگی حقته وقتی گوش به حرف خانم روانشناس نمیدی
باز خدا رو شکر گرفت منو معلوم نبود دیگه چه خاطراتی الان داشتم حواستون تعریف ميکردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
