بیاین از داستانای ترسناک زندگیمون بگیم
یا چیزایی که شنیدیم از اطرافیانمون
یکی از دوستام چند وقت پیش برای مسخره بازی رفت از این کلاسای احضار ثبت نام کرد(هر هفته توی خونه ی یکی از اعضا برگزار میشد)بعد استاده هی میگفت فلان کنین اینکارو کنین اینجوری اونجوری اینم گرفته بود به در مسخره بازی که اینا همش چرته
یکی از جلسه ها استاده میگه همه یه همزاد دارن مثلا فلانی تو همزادت یه پیرزنه فلانی تو همزادت یه دختر ۱۵ سالست و رو میکنه به دوستم میگه همزاد تو یه پسر ۵ ساله هست
میخواین امروز کاری کنیم که همزاداتونو ببینین؟
میگن آره این دوستمم میگه اره
میگفت از شبش همش به پسر ۵ ساله میدیدم که داره توی خونه راه میره
میومد پیشم صدام میزد تکونم میداد ولی هیچکس نمیدیدش
نمیذاشت بخوابم اصلا از زندگی افتادم
تا اینکه مامانش زنگ میزنه به استاده میگه بچم داره از دست میره یه کاری کن این بچه رو نبینه
که دیگه نمیبینتش
اینی که اینو برام تعریف کرده اذم چاخانی نیست بهش اعتماد دارم