حالا ما اخریا مثلا یه ماه پیش باهم حرف میزدیم ازم پرسید ازدواج نکردی خاستگار نداری؟ گفتم نه ازدواج میخام چیکار فلن زوده و ..
بعد گفت وای اره منم فکر میکنم برام جادو شده اصلا خواستگار ندارم و ...
بعد گفتم با کسی اشنا نشدی دوستپسری چیزی گفت نه اصلا تنهام خودم و ... کلا هیچی نگفت
بعد الان یهو دیدم استوری گزاشته از مراسم بله برون و عقد و ایناش نوشته مرسی اومدی به زندگیم و عکس شوهرشو و حلقه هاشونو گزاشته
من واقعااا خیلی شکه شدم فکر کردم برا جرعت حقیقته😐
اخه هیچیی تا همون قبلش بهم نگفته بود
اخه بچه ها ما خیلیی رفیقای صمیمی بودیم و ازدواج به این مهمییی قطعا چند ماهی در حال اشنایی بکدن و هیچی نگفت
من خیلی ناراحت شدم واقعا مگه فکر میکنه من واقعا بهش حسادت میکنم؟
از حرفاش بیشتر ناراحتم اخه خودش تو صحبتا میگه وای من رفیقی بهتر از تو ندارم مثل خواهرم میمونی دلم میخاد ایندمون باهم باشه بریم خونه هم شوهرامون دوست باشن و ...
از طرفی رفتارش این مدلیه