پدرشوهرم رو می خواستن واسه عمل بیارن
من به شوهرم گفتم من نمی تونم خیلی ویار دارم و حالم بده بهشون محترمانه بگو
اونم نگفت منم به خواهرشوهرم شرایطم رو گفتم که باردارم و اونم دومی و ناخواسته
از حالم و ویارم گفتم
اونم به جای اینکه بهم تبربک بگه و درکم کنه گفت خدا ازت نگذره
گفتم بابا من خودم پرستار لازم دارم
می دونین بهم چی گفت
گفت من اصلا سطحم خیلی بالاست و وقتم رو صرف حرف زدن با تو نمی کنم
منم گفتم پشت گوشتون رو ببینین از این به بعد بچه هامو ببینین