اوایل شروع کارم تو یه آموزشگاه پسرونه جنوب شهر مشغول تدریس بودم و زنگ تفریح بود . یهو یکی از شاگردای خوبم اومد نفس نفس زنان گفت خانوم بچه ها دارن تو راهرو گل میکشن.
منم خودکارمو کوبیدم رو میزو و رفتم از بالای پله ها داد زدم خجالت نمیکشید رو در و دیوار آموزشگاه گل و بلبل میکشید مگه نمیبینید تازه نقاشی کردن.( سکوت عجیبی آموزشگاه رو گرفت ) و من خوشحال از جذبه م....
اون شاگردم که خبر آورده بود کوبید توی سرش گفت ما رو بگو به کی پناه آوردیم . ببخشید خانم اما شما واقعا بیغ هستید
منم نفهمیدم ... تازه شب اومدم خونه برای همسرم تعریف کردم گفت منظورشون گل مواد مخدر بوده