دوستان من ۱۰ ساله با خانواده شوهرم زندگی کردم تو این ده سال خدا شاهده عین یه خدمتکار بودم برادرشوهرم تصادف کرد با اینکه خودش خونه داشت اوردنش خونه من مراقبت کردم و خواهرشوهرم هم همینطور. اصلا نمیتونستم از خودم دفاع کنم اعتماد به نفس و حمایت کسیو نداشتم. امسال عزمم رو جزم کردم جدا شم چون مادرشوهرم تصادف کرده و من با ۲۷ ساا سن واقعا دیگه همه جام درد میکنه توان مراقبت کردن ندارم. اومدم خونه خودم و میگم نمیرم که نمیرم.خیلی نفرینم میکنن همش میترسم نفرینشون منو بگیره شوهرم دعوام میکنه پشت سرم حرف درمیارن جاریام و خواهرشوهرامم مادرشوهرمو تنها گذاشتن و میگن وظیفه توعه. توروخدا دعا نویسی راه حلی چیزی سراغ دارین اصلا نمیفهمم کاز درستی کردم یا نه دیگه بریدم با دوتا بچه
به نام کاربری دقت نمیکنم😑نظر شخصی منه ممکنه با من مخالف باشید احتیاجی به دعوا و گارد نیست ما هرکدوم دنیای خودمون با افکار خودمون رو داریم... ....یاد بگیریم بهم احترام بزاریم تا خودمون هم لایق احترام باشیم🤍. براتون ارزو میکنم ارزو هاتون خاطرهاتون بشه💜ولی هیچوقت خاطرهاتون ارزو نشه🔮🎭
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!