بخاطر مشکلاتم هیچوفت نمیتونم برم بیرون.روز جمعه بود دلم گرفته بود.شوهرم جمعه ها خونس.اونروز هم خونه بود هی میرف بیرون بعد ۲ یا ۳ ساعت میومد باز هی میرفت بیرون.منم حوصلم سررفته بود گفتم چرا هی میری میای یدقه بمون پیش من از تنهایی پوسیدم .ب حرفم گوش نکرد بازم رف گف زود میام ولی بازم بعد دو سه ساعت اومد ک ساعتای ۷ شب بود.