ایام عید با یکی از خواهرشوهرا سر یه موضوع مسخره بحث کردیم تموم شد رفت دیگه اینا ولش نکردن انقد کشش دادن،این با اون پچ پچ میکرد اون یکی با یکی دیگه.خلاصه همه فهمیدن
بعد شوهرمو برده بودن تو یه اتاق دیگه نزدیک دو سه ساعت باهاش حرف میزدن تا من میرفتم تو اون اتاق سکوت میکردن تا برم بیرون علنا میگفتن مزاحمی...
بعد بگو مگو با شوهرم انگار شوهرم هم ازم دفاع کرده که ای کاش نمیکرد...(اینا انقد بد ذاتن تا احساس خطر کنن چنان زهرشون رو میزنن که طرف دیگه نتونه بلند شه)
بدتر پرش کردن که زنت اینجوری زنت اونجوری..
جاری هم هی تو مخم بود اومده بود از آب گل آلود ماهی بگیره همش با اونا خیلی مهربون حرف میزد بعد برگشت به من یه چی گفت منم جوابشو دادم حالا وقتی من جوابشو دادم همه شنیدن بخدا اون داشت زرزر میکرد انگار همه کر بودن دیگه بدتر همه باهام چپ افتادن
حالا از اون موقع که ۲ هفته ست میگذره تا میام حرف بزنم شوهرم حساس شده بهم میپره تو چرا بامن اینحوری حرف میزنی ،تو دخالت نکن،تو رفتارت بده، تو درست حرف زدن بلد نیستی
خلاصه زندگیمو زهر کردن
خودم اصلا برام مهم نیست بخدا کم محلی هاشون منم بهشون کم محلی میکنم ولی شوهرم انگار خیلی ناراحته که خانوادش ناراحت شدن یا نمیان خونمون براش خیلی مهمه
بخدا من اصلا عروس بدی براشون نبودم نمیدونم چشون شده خیلی باهام بدرفتاری میکنن با دخترم هم خیلی بدن همش ازش ایراد میگیرن میریم اونجا همش داره حرص میخوره مامان چرا همه بهم گیر الکی میدن همیشه در حال گریه ست
منم دیگه تحمل تحقیر ندارم بنظرتون رفتار درست با این جور خانواده ها چجوریه توروخدا کمک کنید که اصلا سیاست ندارم