خانمی که دل همه رو برد...

بچه ها من بعلت اینکه مادرم زیاد تو بیمارستان بستری بودن خیلی تو این محیط رفت آمد داشتم. یک هفته حتی مجبور بودم شبها بعنوان همراه پیششون باشم. تخت بغلی ما یه خانم زیبای ۴۴ ساله بودن که جراحی دیسک گردن انجام داده بود. ایشون طبق رسم معمول روستاها خیلی زود ازدواج کرده بود و سه چارتا عروس هم داشت که هردفه یکیشون میومد شب پیشش میموند‌. با اینکه درد زیادی در ناحیه سرو گردن داشتن و گاهی این دردها خصوصا شبها شدید میشد ایشون بین درد و بیماری یک جمله اییو تکرار میکرد که من خیلی خفیف میتونستم بشنوم. با زبان محلی میگفت خدا من پشت کسی حرف نزدم. زندگی کسی کاری ندارم. اولش میگفتم چرا این حرف؟ ارتباطش چیه ؟  یبار از یکی از عروسهاش پرسیدم چرا اینو میگه. اون گفت این خانم همیشه بما میگه حرف به کسی بزنید زندگیتون اثر میزاره خوب و بد به کسی نگین زندگی خودتون بکنین‌ یک پسرش هم جدیدا از دست داده بود و بعلت سادگیشون فک میکنن این چیزا از غضب خداست. ترس دوباره از دست دادن هم داره! ساعت ۶ صبح ک معمولا پرستارای بخش برای نمونه گیری میان درحالیکه داشتن ازش نمونه خون میگرفتن همیشه از پرستار سوال میکرد اذان گفت؟ با اینکه اصن در شرایطی نبود بتونه نماز بخونه! میخواستم بگم چقدر بعضی آدما شفاف هستن.