تا اینکه بعد دوسال همه میدونن بچه من خیلی اذیت میکنه امشب مهمونی بودیم دخترمو گذاشتم کنار باباش سر سفره شام بخوره عصبیش کرده بودا انقدر غر زد منم گفتم حالا دیدی چرا من غر میزنم دوباره میگه حالا بچه بدتر شده قبلا انقدر اینجور نبوده
منتظره من یه جا حواسم نباشه یه سوتی بدم یا یه حرف اشتباهی تو جمع بزنم از رو ندونستن یا از رو حواس پرتی یا به هر دلیلی اونم بیاد خونه و بگه ببین چه سوتی هایی میدی تو عقل نداری تو فلانی
خودشو بی عیب و نقص میدونه
به نظرم منو آدمی بی هنر بی استعداد دست پاچلفتی و آدمی که خودش فرشته نجاتش بوده یعنی اون فرشته نجات من باشه میگه تو اولش حتی حرف هم نمیتونستی بزنی من یادت دادم اخه بی انصاف من تازه اون موقع جدا شده بودم تو شرایط روحی بدی بودم ۴ ماه بود که طلاق کرفته بودم باهاش آشناشدم از طریق مشاور تازه یکسال بود بابام فوت کرده بود شوهر قبلیم تمام هویتمو ازم گرفته بود حرف زدن خو پیش کش
همه حرفاش برام درد داره یه بارنشده ازهنرم تعریف کنه بکه چقدر مو بچه رو خوب بستی استعداد آرایشگری داریا یا اینا دو چقدر باسلیقه درست کردی اصلا و ابدا
ولی تا ایراد دلت میخواد میگره از راه رفتن حرف زدن همه چی فقط کافیه یا سوتی بدم اونو میبینیه و میگه ولی یه هنری خرج بدم اگه ببینه هم نمیگه بگید چه کنم